قصههای مرتضی/ «بیست و یک روز بعد» و نمایش پیروزی اراده>
محدثه واعظیپور: میتوان جذابیتهای «بیست و یک روز بعد» نخستین فیلم محمدرضا خردمندان را پای امتیازهای سینمای کانونی نوشت و آن را یک کپی جدید از جریان موفقی دانست که در دهه 50 و 60 شمسی مخاطبان بسیاری داشت. اما نقاط قوت فیلم در این موضوع خلاصه نمیشود.
«بیست و یک روز بعد» یک فیلم امروزی و مناسب حال نوجوانان و البته مخاطب بزرگسال است، امروزی به این معنا که درباره جامعه امروز و بخشی از اجتماع است. تقریبا صادق و بدون محافظهکاری درباره فقر و محرومیت یک قشر است. داشتههای سینمای کانونی را به شکلی کاملتر و پختهتر استفاده کرده و خامدستیهای آن نوع سینما را ندارد. فیلمی است با بازیگر و ساختاری حرفهای. جهانی قابل باور دارد و شخصیتهایش گرم و تاثیرگذار از کار درآمدهاند. مرتضی (مهدی قربانی) همان نوجوان جستجوگر سینمای کانونی است، اما تک بعدی نیست. او برای رسیدن به هدفش، میانبرهایی را میرود و کارهایی میکند که همه درست و قانونی نیست، اینها شخصیتش را باور پذیر و واقعی کرده. در عین حال که باهوش و تواناست، اصالت و شرافت دارد و با جان سختی میکوشد رویاهایش را به واقعیت تبدیل کند. مرتضی، شبیه مجید (مهدی باقربیگی) در «قصههای مجید» (کیومرث پوراحمد) است. اما با غرور و کله شقی بیشتر. مثل مجید دل در گروی هنر دارد و مانند او دستهایش خالی است. اما این فقر لعنتی باعث نمیشود کم بیاورد. نوجوان دهه 90، مانند نوجوان دهه 70 آن هم در شهری سنتی مثل اصفهان خجالتی نیست. مرتضی به دل حادثه میزند، با تهیهکننده سینما، کل کل میکند، همکلاسیهایش را فریب میدهد تا موفق شود. این شخصیت جذاب، به اندازه مجید به دل مخاطب مینشیند. مجید تنها بود و کمتر کسی حرفهایش را درک میکرد، اما مرتضی دوستی دارد که پا به پای او پیش میآید و به رفاقت مردانه معنایی دوباره میبخشد. رفاقتی از سر وفاداری که حسرت برانگیز است. یکی از جذابیتهای فیلم، همین رفاقت و مرامی است که مهران و مرتضی برای هم خرج میکنند و حتی باعث میشود سینا (پسر پولدار کلاس) به جمع آنها اضافه شود و در کنارشان، شخصیت و هویت پیدا کند.
توجه فیلمساز به قدرت و اراده انسان برای مقابله با مشکلات و احترام او به حس رویا پردازی و حرکت در مسیر آرزوها امتیاز بارز فیلم و مهمترین نقطه تمایز آن با بسیاری از تولیدات سینمای ایران است. فیلمهایی که بیشترشان فضایی غمبار و ناامیدکننده دارند و نمیتوانند مخاطب را به تغییر شرایط ، طغیان و عصیان علیه نامرادیهای روزگار ترغیب کنند. اما قهرمان نوجوان «بیست و یک روز بعد» کنشگر است و میتواند بر جهان اطرافش اثر بگذارد و تماشای این تلاش و پویایی برای مخاطب جذاب است. این اثرگذاری، دویدن و زمین خوردن اما امیدوار بودن، در سکانس پایانی و توقف قطار مقابل اراده مرتضی معنایی مضاعف مییابد و نقطه تکامل معنایی فیلم است.
فیلم شعارهایش درباره دشواریهای زندگی را در قالب داستانی عرضه میکند که کسالتبار و خستهکننده نمیشود، حرفهای مادر (ساره بیات) به مرتضی درباره این که با از بین رفتن هر غول، غولی بزرگتر سر راهمان سبز میشود، جانمایه فیلم است. اما آنچنان در قالب درد و دل مادر- پسری در فضایی صمیمی و واقعی بیان میشود که شنیدنش در آن گوشه دنج خانه محقر، گوشنواز و دلنشین است. فقری که فیلم نشانمان میدهد، آراسته و دست کاری شده نیست. حیاط کوچکی که همیشه پر از لباسهای چرک دیگران است، مادری با ظاهری ساده، مریض احوال و رنجور و اتاقهایی با اسباب و اثاثیهای ارزان قیمت. آدمهای این خانه و رویاهای بزرگشان است که باعث میشود نکبت و کمبودها به چشممان نیاید و دل بسپاریم به قصه و آرزو کنیم، مرتضی همه غولها را یکی یکی از سر راهش بردارد.
پایان فیلم برای بعضی تماشاگران که دوستدار پایانهای قطعی و شفاف هستند، مبهم است. ترجیح میدهم باور کنم مرتضی میتواند قطار را به ارادهاش متوقف کند. دور از چشم همشاگردیهایش که آخرین بار شکست او را تماشا کرده بودند. دور از همه هیاهوها، تنها و تک افتاده اما پیروز. قهرمان دوست داشتنی ما، دست آخر قدرت برتری اراده انسان را به نمایش میگذارد و این بهترین پایان برای «بیست و یک روز بعد» است. حتی اگر با رئالیسم حاکم بر فضای فیلم همخوانی نداشته باشد.
منبع:حبرآنلاین